چه با شتاب آمدی!
گفتم : برو !
اما نرفتی و باز هم کوبه ی در را کوبیدی.
گفتم :بس است برو ! این جا سنگین است و شلوغ جا برای تو نیست.
اما نرفتی .نشستی و گریه کردی
آن قدر که گونه های من خیس شد.
بعد در را گشودم و گفتم : نگاه کن چه قدر شلوغ است!
و تو خوب دیدی که آن جا چه قدر فیزیک و فلسفه و هنر ومنطق و کتاب و مجله و روزنامه و خط کش و کامپیوتر و کاغذ وحرف وحرف وحرف ...
..
[ادامه متن . . .]
چه با شتاب آمدی!
گفتم : برو !
اما نرفتی و باز هم کوبه ی در را کوبیدی.
گفتم :بس است برو ! این جا سنگین است و شلوغ جا برای تو نیست.
اما نرفتی .نشستی و گریه کردی
آن قدر که گونه های من خیس شد.
بعد در را گشودم و گفتم : نگاه کن چه قدر شلوغ است!
و تو خوب دیدی که آن جا چه قدر فیزیک و فلسفه و هنر ومنطق و کتاب و مجله و روزنامه و خط کش و کامپیوتر و کاغذ وحرف وحرف وحرف ...
وتنهایی وبغض و زخم و یاس و دل تنگی و اشک و آشوب و مه و مه و مه و تاریکی وسکوت و ترس و اندوه و غربت در هم ریخته بود و دل گیج گیج بود.
و دل سیاه و شلوغ و سنگین بود.
گفتی:این جا رازی نیست !
گفتم: راز ؟
گفتی:من رازم . وآمدی تا وسط خط کش ها
بعد چشم هات از میان آن قاب سیاه جادو کردند و گویی توفانی غریب در گرفت
آن چنان که نزدیک بود دل از جا کنده شود و من می دیدم
که حرف ها و فلسفه ها و کتاب ها و خط کش ها و کاغذ ها و یاس ها و تاریکی ها و ترس و آشوب و مه و سکوت و زخم و دل تنگی وغربت و اندوه…
مثل ذرات شن در شن زار از سطح دل روبیده می شدند و چون کاغذ پاره هایی در آغوش توفان گم می شدند
خانه پرداخته شد...خانه روشن شد وخلوت وعجیب سبک...
وتو در دل هبوط کردی.
گفتم : چیستی؟
گفتی: راز !
فراموشی رسم ما نیست عزیز....
1392/01/25 - 0:4راستی هیچکدوم سایتا ندارن بخرم..همه گذاشتن واسه دانلود......
من کتاب دوست دارم تو کتابخونم باشه.......
این روزا کتابا هم شدن عین عکسا دیجیتال که جای عکسای آلبومای قدیمو گرفتن......
اینجور پیشرفتا رو دوست ندارم.........
آره...منم همینطور...این کتاب هم با دوتا واسطه به من رسیده اما انقلاب یقینا هست...
1392/01/25 - 9:4ایشالا گیر میارم..........
1392/01/25 - 10:4روانپزشکیه؟
1392/06/15 - 0:9روانشناسی-فلسفی است که داستان وار مطرح میشه.
1392/06/15 - 20:9