شنبه ی گذشته یه اتفاق بامزه تو درمانگاه افتاده بود...یه پسربچه ی 4 یا 5 ساله آخر وقت با پدرش اومده بود و من که دیگه از بس مریض دیده بودم چشمام سیاهی می رفت با بی حالی تمام پرسیدم:چی شده؟بچه مریضه؟

باباهه دست بچه رو آورده جلو می گه:خانم دکتر ببین این رو می تونی در بیاری؟
من که هنوز منظور باباهه رو درک نکرده بودم،چشمام رو به زور باز نگه داشتم و دارم به دست بچه نگاه می ک..
[ادامه متن . . .]
شنبه ی گذشته یه اتفاق بامزه تو درمانگاه افتاده بود...یه پسربچه ی 4 یا 5 ساله آخر وقت با پدرش اومده بود و من که دیگه از بس مریض دیده بودم چشمام سیاهی می رفت با بی حالی تمام پرسیدم:چی شده؟بچه مریضه؟

باباهه دست بچه رو آورده جلو می گه:خانم دکتر ببین این رو می تونی در بیاری؟
من که هنوز منظور باباهه رو درک نکرده بودم،چشمام رو به زور باز نگه داشتم و دارم به دست بچه نگاه می کنم....گفتم:چی؟چی رو؟
پا شدم رفتم جلو دیدم بلههههههههه....بچه دسته گل به آب داده و یه حلقه ی فلزی رو نمی دونم از کجا پیدا کرده و مثل انگشتر انداخته انگشتش...
این حلقه اینقدر تنگ بود که قسمت دیستال انگشتش کاملآ ادماتو شده بود و مشخص بود وریدها در حال بسته شدن هستن...
خدایااااااااااا...........آخه من اینو چی کارش کنم؟
بردمش آبدارخونه و مایع ظرفشویی و آب ریختم بلکه بیاد بیرون...حالا بچه هم هی می خنده...منم می گم مگه درد نمی کنه ؟
می گه:نچ

خلاصه هیچی دیگه گفتم ببریدش بیمارستان تا اون حلقه رو ببرند...

گفتم در جریان باشید بعد از اینکه مهر نظام پزشکی تون رو گرفتید یه اره ی آهن بر هم بخرید شاید لازمتون شد...
چرا کسی که دوست دارید شکلک نداره؟!!!!
1392/06/31 - 23:9اشنتباه خوندی خانم دکتر ،
1392/07/1 - 20:9امین نوشتی و هر کی دوست داشتی یعنی از بچه های دیگه هرکیو خواستم
نه شکلک کسی که دوسش دارم !!!!!
امان از مامانی بودن آقایون.....gif)
1392/07/4 - 21:9خیلی هم خوبه
1392/07/4 - 21:91- بابایی
1392/10/19 - 14:12- اطفال
3- داشتم درس می خوندم برا علوم پایه
4-نمیشناسمتون خودم
5-رعثیه اسمم راضیه استا خخخخخخخخ
6-یه بار تو یه برج مخوف گیر کرده بودم بابام اومد نجاتم داد همه اسیر گناهاشون بودن انگار یه جای مخوف بود پر ترس و وحشت