ساعت7 بعدظهر..زنگ سی پی آر تریاژ به صدا در میاد
مسیرمو به سمت تریاژ کج میکنم.اینبار ته خانم 90 ساله ست نه آقای 85 ساله،نه کارتن
خوابه و نه از بهزیستی آوردنش!!
مریض یه پسر بچه 2 ساله ست!!
با عجله وارد اتاق سی پی آر میشم، نگاهی به دست و پاهای کوچولوش میندازم تا بشه هر چه سریع تر یهش دارو و سرم برسونیم، آی وی لاین برقرار میشه.
ریت نداره!! آسیستوله...!!
سی پی آرش ادامه داره، هیشکی نمی پرسه چند دقیقه طول کشیده؟!! نوک انگشتام اینقد که سینه ی کوچ..
[ادامه متن . . .]
ساعت7 بعدظهر..زنگ سی پی آر تریاژ به صدا در میاد
مسیرمو به سمت تریاژ کج میکنم.اینبار ته خانم 90 ساله ست نه آقای 85 ساله،نه کارتن
خوابه و نه از بهزیستی آوردنش!!
مریض یه پسر بچه 2 ساله ست!!
با عجله وارد اتاق سی پی آر میشم، نگاهی به دست و پاهای کوچولوش میندازم تا بشه هر چه سریع تر یهش دارو و سرم برسونیم، آی وی لاین برقرار میشه.
ریت نداره!! آسیستوله...!!
سی پی آرش ادامه داره، هیشکی نمی پرسه چند دقیقه طول کشیده؟!! نوک انگشتام اینقد که سینه ی کوچولوش و فشار داده بی حس شده.مهم نیست. به روی خودم نمیارم!نگام میره به سمت صورتش.مثه ماه میمونه...لعنتی چشام از بس خیس شده نمیذاره درست ببینمش....آخه چرا؟؟
مریضی که دیروز دچار آسیب به سر شده و پدر و مادرش بدون اینکه ببرنش پیش دکتر سرش و باند پیچی کردن و پدرش عصر امروز بهش 9 سی سی شربت متادون داده که آرومش کنه!! اینقد الان آرومه که دیگه نفس هم نمی کشه...
صدای رزیدنت که میگه: بچه ها بسه...آف کنین...دستی رو سر و صورتش میکشم و ازش دور میشم...فرشته ی کوچولوووووو