وقتی پرده اتاق آبستن باد بهاری می شود و ورم میکند....
وقتی شب بوها، صبحِ حضورت را معطر میکنند....
وقتی که بید مجنون دیوانه تر از همیشه سرش را می چرخاند و ذکرتورا میگوید...
وقتی گل های بالکن خود را به هر سو میزنند که زودتر با مهر تو جان تازه بگریند...
از من چه انتظاری داری؟
ساده و آرام گوشته ای نشستن و نظاره گر بودن را دوست ندارم...بگذار من هم عبادتت کنم...توفیق ده!
وقتی پرده اتاق آبستن باد بهاری می شود و ورم میکند....
وقتی شب بوها، صبحِ حضورت را معطر میکنند....
وقتی که بید مجنون دیوانه تر از همیشه سرش را می چرخاند و ذکرتورا میگوید...
وقتی گل های بالکن خود را به هر سو میزنند که زودتر با مهر تو جان تازه بگریند...
از من چه انتظاری داری؟
ساده و آرام گوشته ای نشستن و نظاره گر بودن را دوست ندارم...بگذار من هم عبادتت کنم...توفیق ده!