بی همگان به سر شود ، بی تو به سر نمیشود
این شب امتحان من چرا سحر نمی شود؟
مولوی او که سر زده ، دوش به خوابم آمده
گفته که با یکی دو شب ،درس به سر نمیشود
خر به افراط زدم ، گیج شدم قااط زدم
قلدر الوات زدم ، باز سحر نمیشود
استرس است و امتحان ، پیر شدست این جوان
دوره آخر الزمان ، درس ثمر نمیشود
مهلت ترمیم گذشت ، کشتی ما به گل نشست
خواستمش حذف کنم ، وای دگر نمیشود
هر چه بگی برای او ، خشم و غضب سزای او
چون که به مح..
[ادامه متن . . .]
بی همگان به سر شود ، بی تو به سر نمیشود
این شب امتحان من چرا سحر نمی شود؟
مولوی او که سر زده ، دوش به خوابم آمده
گفته که با یکی دو شب ،درس به سر نمیشود
خر به افراط زدم ، گیج شدم قااط زدم
قلدر الوات زدم ، باز سحر نمیشود
استرس است و امتحان ، پیر شدست این جوان
دوره آخر الزمان ، درس ثمر نمیشود
مهلت ترمیم گذشت ، کشتی ما به گل نشست
خواستمش حذف کنم ، وای دگر نمیشود
هر چه بگی برای او ، خشم و غضب سزای او
چون که به محضر پدر ، عذر به سر نمیشود
رفته ز بنده آبرو ، لیک ندانم از چه رو
این شب امتحان من ، دست به سر نمیشود
توپ شدم شوت شدم، شاعر مشروط شدم
خنده کنی یا نکنی ، باز سحر نمیشود